رها رها رها من!


گفتم برایم هیچ میاور زآنجا ولی نه. بگذار . دلم هیچ چیز به انداره آرامش نمی خواهد ٬آرامش .منظورم چیست. نمی دانم هنگامی که همه وجودم نیاز به آرامش می گردد و چشمانم را می بیندم تصویری از صحن حرم و منی که آرام نشسته بودم و خیره به خانه سیاه رنگش بودم در پشت پلکهایم نقش می بندد. درونم آرام ٬ذهنم آرامتر !به دور از کشمکشهای گذشته ودغدغه های آینده . هستیم در آن لحظه به تمامی حاضر بود .دقایق و گذرشان را نمی فهمیدم فقط نگاه می کردم و آرام بودم  .وه که چه شیرین و لذت بخش! و گویی گمش کردم در همان روز و همان مکان . افسوس از کوتاهیش! و نیاز مداوم به حضور دوباره اش. گفتم هیچ نیاور ولی نه امشب در آنجا دنبال آرامش گم شده ام بگرد اولین بار آنجا به تمامی احساسش کردم فقط آن یکبار .وشاید امشب تو توانستی آن را بیابی وبه من بهترین سوغات را تقدیم کنی.

نبسته ام به کس دل ٬نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من!