بلد نبودیم و نیاموختیم هم


 آمدیم

 عشقی را بیاموزیم

 که در بندمان نکشد

 ودوست داشتنی را

 که لبریز هستیمان گرداند

 اما چون چشم گشودیم

 تنها معتاد حضور یکدیگر بودیم  

 و در فراموشی نام خویش غلتان

*آن چنان که آمدیم چند اسم ساده از دنیا بیاموزیم بادی آمد و اسم خویش نیز از یاد بردیم.

نظرات 6 + ارسال نظر
صادق شنبه 27 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 03:55 ب.ظ http://restart.blogsky.com

ما هرگز از آنچه نمی‌دانستیم و
از کسانی که نمی‌شناختیم،
ترسی نداشتیم.
ترس سوغات آشنایی‌هاست.

(نادر ابراهیمی)

[ بدون نام ] یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:39 ق.ظ http://payamra.com

dar hoozoore adat o hamisheghi poosidimo raftim

هادی یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 03:24 ق.ظ http://farsibloger.pesianblog.com

می گن عشق اول در بند می کشه و بعد آزاد می کنه . شاید شما مرحله دوم رو درک نکردید! شایدم عشق افیون آدمهاست!

حسین یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:46 ب.ظ http://moongate.blogsky.com/

حقیقته....حقیقته و مصیبته ..
فکر کنم قضیه اهلی شدن و اهلی کردنه..
به نظر من ع ش ق اولش آزاد می کنه وقتی به سنگ خورد در بند می کشه .

نرگس یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 04:26 ب.ظ http://www.rozaneh1001.blogsky.com

عشق خودش یه بنده چه بخوای چه نخوای ولی عجب بندی...تا باشه ازین بندها خانمی...

سبکی یا سنگینی. !!!

حامد دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:03 ق.ظ http://dohich.blogdrive.com

عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت می برد
افلاطون

عشق تنها بندی است که زندانی از آن .......
حامدطون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد