گول ظاهرش را نخور
به تلنگری فرو می ریزد
درون آشفته و و یران شده اش را ندیده ای!!!
درخت پر از برگهای سبز بود
اما با بادی شکست و افتاد
تنه اش از درون پوسیده بود
و تو آن را نمی دیدی
اگر به تنه اش دست می کشیدی
و لحظه ای در کنارش درنگ می کردی
شاید که می فهمیدی!
سلام دوست عزیزم!
"اگر نمی خواستی عاشق شوی، موهایت را چرا پریشان کردی؟"!
// راز این جادو را بر من بگشای،
ای ساحره سرزمین های بارانی عشق! //
▪
کتاب شعر الکترونیکی " کریم شفائی " در آدرس:
www.jahanshahreman.persianblog.com
منتشر شد.
فقط کافی است وارد فضای وبلاگ شده و روی این سطر کلیک کنی:
اگر نمی خواستی عاشق شوی چرا موهایت را پریشان کردی شاعر کریم شفائی //
//
تا " تو را روی بال های بلندم بنشانم و
به آسمان هایی ببرم
که گردن آویز خدایش ستارگانی است که
نور از چشمان تو گرفته اند! "
▪
می خواستم خواهش کنم سری بزنید و با نقطه نظرات خودتان مرا راهنمایی کنید.
من چشم انتظار عزیزان بزرگواری هستم که از بیان نقاط ضعف و قوت کار من مضایقه نکرده و مرا مدیون خود می کنند.
سپاسگزارم.
شاید.
«اگر» دست می کشید « شاید » می فهمید ...
چه دور ... چه دیر یاب ...
مثل خیلی از ادما ...