کمی این طرف تر

 

گول ظاهرش را نخور

به تلنگری فرو می ریزد

درون آشفته و و یران شده اش را ندیده ای!!!

 

درخت پر از برگهای سبز بود

اما با بادی شکست و افتاد
تنه اش از درون پوسیده بود

و تو آن را نمی دیدی

اگر به تنه اش دست می کشیدی

و لحظه ای در کنارش درنگ می کردی

شاید که می فهمیدی!

قطعنامه گلستان


آره کله شقیا . همین جور ورداشتی امضا کردی. اصلا بیا ببین این ماده رو،این ماده را خوندی می دونی یعنی چی. من نمی فهمم چی شد امضاش کردی. مولف ول معطله تو این قرارداد. یه قرارداد خوب به نفع موسسه .

ببینم چی شد، نه! چی شد امضا کردی .فکر کردی مثل برگه های تو دانشگاه ست که همینجور امضا می زدی.

چرا ساکتی . این جور نگاه نکن

خواستم شروع کنم. یه جوری خودمو بندازم وسط کار .ولی انگار ...

با چه مزیتی. این ماده را ببین.

اگه بلد نبودی چرا نگفتی بیام !

مگه میومدی .نه نمی یومدی!

میومدم !

........

...........................
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موضوع چی بود ! قرارداد  نه!!  امضاش کردی!!!

 

زندگی را چگونه می دید


موهای حنایی رنگش از روسری زده بود بیرون. چادرش را دور کمرش گرده زده بود و درحالیکه دستهاشو پشت کمر قفل کرده بود به آرامی ولی مطمین قدم برمی داشت. چهره اش آرام بود . آرام با لبخندی ملایم بر لب.

و او آشفته و مثل همیشه انگار عقب مانده از زمان سوار ماشینش شد .به عقب نگاه کرد .اصلا یادش رفت که ممکن است کسی پشت ماشین باشد. با سرعت از پارک بیرون آمد . یه چیزی باعث شد ٬ که یهو ترمز کرد. دلش ریخت سرش را سریع برگرداند پیرزن ایستاده بود،چسبیده به ماشین. هیچ نگفت.در صورتش لبخند بزرگتری نقش بسته بود و در چشمانش چیزی بود که  او حس کرد عرق سردی سراسر پیشانیش را در بر گرفته.

پیرزن سرش را انداخت و رفت و او در دل گفت ای کاش مثل بقیه فحش می داد و دعوا می کرد. چرا لبخند زد و آن چشمانش !!! ای کاش ...