امنیت.دیگری. خود.


همیشه پرده ای باقی می ماند

گاه تارهای اطرافت را ضخیم تر می کنی

وگاه در برابر دیگریی نازک تر

ولی رهایی در بین نیست

لخت وعریان در برابرش قرار نمی گیری

که گر از آن پیله به تمامی گذشتی

امنیتی نیست

اطمینانی موج نمی زند

و ترس است 

ترس از درک نشدن

ترس از به هیچ انگاشته شدن

ترس از قضاوتهای تب دار

ترس از تمسخرهای نیش دار

ترس از پلید دیده شدن

ترس از به بازی گرفته شدن

ترس از رها شدن

ترس از تنها ماندن 
ترس از ...(تو بگو دیگر....)

 

و باخود نیز در پرده می مانی چون از خود نیز می ترسی.  ترسهای بیرونی را درونی کرده ای و به خویش گاهی با همان چشمها نگاه می کنی، قضاوت می کنی و در آخر رفتار.

این جا جای امنیت نیست

این جا سخت می توان بی پرده بود و ترسی نداشت و پشیمانی را بر سینه ها یدک نکشید

این جا هر چقدر هم نزدیک شوی باز فاصله ای هست

گویا دیگر اقتضایش چنین است.

 

... دیده ای چون مجنون


مجنونی که وقتی می شنود از همه جامها لیلی فقط جام او را پر نکرده و بر زمین زده و بشکسته است ، گوید:

                         

                       اگر با دیگرانش بود میلی           چرا جام مرا بشکست لیلی

 

*جمله ای از نمایشنامه شاه لیر.


*تلاش برای رسیدن به آنچه بهترش می پنداریم ٬ ای بسا به زیان آنچه خوب است می انجامد.