شکستن!


از زمانی که چشم باز کرد تنها در اون چهار دیواری بود .دنیایش همون دیوار تیره اتاق بود وبس . به هیچ نمی اندیشد حتی به صداهایی که گاه از بیرون می آمدند .در خودش بود و نبود .

روزی در گشوده شد . اتاق تاریک غرق نور .چشمهایش را بست و ترسید.بلندش کرد گلویش را گرفت و از اتاق خارج شدند.چشمهایش را گشود تحمل نور را نداشت تحمل این هوای تازه تحمل این رنگهای تازه تحمل صداهایی که می آمد .صدا ها ...نگاه کرد اتاق پر بود از کوزه های رنگ و وار نگ با شکلهای گوناگون و اون در گوشه ای از آنها قرار گرفت.روزها می گذشت آدمها می آ مدند کوزه ها را نگاه می کردند بلند می کردند برمی داشتند دوباره نگاهی کردند و با  آنها می رفتند و او نمید انست چرا کسی او را بلند نمی کند.

روزها گذشت و به هیچ فکر نمی کرد به اینکه چه شکلیست شبیه کدام کوزه اتاق است وگاه اگر تصوری می کرد کوزه ای بزرگ و زیبا و شفاف بود.روزی کسی به او نزدیک شد دلش لرزید پیرمرد با همان دستانش بلندش کرد و به را ه افتاد. همان طور که می گذشتند تصویری را درآینه دید تصویر کوزه ای رنگ پریده و غبار گرفته با ترکهای فراوان و گوشه های شکسته بر خود لرزید و دراین هنگام از دست لرزان پیرمرد افتاد و شکست و تکه هایش صد تکه شد.

 

 

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
خانه آبی چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:18 ب.ظ

خانم خانما، اینو بدون یه آدم نظامی(!) واسه یک ساعت دیگش هم نمیتونه تصمیم بگیره ...اصلا من نمیدونستم یعنی مطمئن نبودم این هفته خونه میام چون که واسه این دو روز همه ی کچلا رو میبرن بهشت زهرا !حالا بگذریم ...ولی من نمی تونمو ، نمیشه و این حرفا رو نداریم من تا دو شنبه مرخصی دارم خلاصه تکلیف منو روشن کنید اگه سر کارم بذارید دیگه نه من نه شما! حال یا به حرف تیمسار گوش میکنید یا این که ...راستی اگه الا ن این کامنت وخوندی حتما یه زنگ به من بزن من شمارتو تو دفتر تلفنم تو پاد گان جا گذا شتم ....

بهمن چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:27 ب.ظ http://barkhal.blogsky.com


با خیام می تپری؟

گر چنین بود چه خوش پریدی بود ولی ...

پسرتنها پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:05 ق.ظ http://farsibloger.persianblog.com

خوب میزاشتی کوزه توی همون خراب شده بمونه . چشمهاشو باز کردی بعدم خردش کردی ؟

نمی شد.

صادق پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:39 ق.ظ http://restart.blogsky.com

یه مدته گیر دادی به «کوزه» و این جور مسایل !!! (فکر کنم زدی تو کار سفالگری)

گیر ----مثلا استعاره.

باران پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:24 ب.ظ http://shamlo.blogsky.com

بارها نوشته هات رو برای وبلاگ دیگران خونده بودم ... بارها تحسینت کرده بودم ... ولی نمی دونم چرا تا الان نیومده بودم اینجا ... وقتی اسم وبلاگت رو دیدم به یاد « وهم سبز » « سهراب » احساس خوبی بهم داد ... دلم می خواست از خوندن نوشته هات هم لذت ببرم ... نوشته هات رو خوندم و بیشتر لذت بردم ... قلم رواتن و شیوا و گویای تو نعمتیه که خیلی ها ندارند ... خوش به حالت ...

وهم سبز فروغ است البته. ولی حجم سبز سهراب را هم دوست دارم. ممنون از لطفت.

حامد جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:19 ب.ظ http://dohich.blogdrive.com

و انسان با دروغ توان زیستن یافته است. تصویرهای دروغینی که آنها را یقینا باور کرده است و دروغین بودن آنها را فراموش کرده است و سپس صادقانه بر مبنای آن تصاویر خوشایند سرخوشانه زیسته است.

بهار جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:14 ب.ظ

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
.....................................
الهاممممممممممممممممممم؟....
تو الهام مایی یعنی؟
یعنی تو این همه مدت وبلاگ می نوشنتی و من خبر نداشتم؟......
نه!
هنوز شک دارم که تو الهام خودممون باشی....
بهم جواب بده خوب؟

چی بگم .اره من الهامم. خودمم!!! همین.

پیام شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:19 ق.ظ http://payamra.com

درست عین منیت خودمان ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد