ذهن آّن ربایی

ذهن انسان مانند یک آهنرباست وما به طرف چیزهایی که بهشان فکر می کنیم ویا انتظارش را داریم جذب می شویم.حتی اگر آن چیز مورد بسند ودلخواه ما نباشد.مثلا اگر به خود می گوییم[نباید نام فلان آدمو فراموش کنم] به احتمال زیاد نامش را فراموش خواهید کرد.چون ذهن قادر نیست از چیزی بگریزد ویا در جهت عکس گفته ها عمل نماید.او همواره به سمت چیزی در حرکت است.برای همین در مورد مثال باید بگوییم[من نام فلان آدم به یادم می ماند] آنگاه ذهن به سمت به یاد داشتن می رود.
بر این اساس لازم است بر روی آنچه که می خواهیم متمر کز شویم.واین برای ما که همیشه تاسف نداشته ها را می خوریم ووقتی هم که ازمان می برسند چه می خواهیم لیستی از آنچه که نمی خوا هیم  تهیه می کنیم(من نمی خوام دوستم را از دست بدم؛نمی خوام مریض بشم و..........).در وهله اول کمی سخت است.ولی می توان با دقت بیشتر در انتخاب کلمات وافکارمان به سمت خواسته هایمان حرکت کنیم.

رهایی

سالهاست فریاد میزنی
رهایم کنید از این زندان
لحظه ی آرام باش
مشتهایت را باز کن
کلید در دستان خود توست
تا باز فراموش نکرده ای
رها شو
آزاد شو
به برواز در آی واوج گیر

روزی از *نیروانا برسیدم:چرا در اول نوشته هایت می نویسی(این گفته ها خطابی است به نیروانا).گفت:چون می خواهم اولین مخاطب گفته هایم خودم باشم
واکنون که می نویسم من نیز دوست دارم اولین مخاطب آن خودم باشم هر چند زمانی *رهایی را برای کسی دیگر نگاشتم.

آری ؛نجات دهنده خفته است .خود باید برخیزی وخویشتنی دیگر به قالب کشی.

*نیروانا  یکی از وب نویسان استwww.beshnoazinkhamoosh.persianblog.com



عبور

*چگونه روح بیابان مرا فرا گرفت
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
وهیچ نیمه ای آن نیمه را تمام نکرد
چگونه ایستادم ودویدم
زمین به زیر دو بایم ز تکیه گاه تهی شد
کدام قله کدام اوج؟ مرا بناه دهید ای چراغهای مشوش
وآن بهار وآن وهم سبز رنگ که بر دریچه گذر داشت
بادلم میگفت نگاه کن تو هیچگاه بیش نرفتی تو فرو رفتی.

و من می خواهم وهم سبز مسیری گردد برای بیش رفتن ورسیدن به واقعییت رنگ ووارنگ
واقعیت  رنگ ووارنگه!؟مهم نیست .مهم رسیدن وبذیرفتنش است.

*قسمتهایی از شعر فروغ فرخ زاد