یه جور خرافاته شاید.زمانهای نبود بلاگ اسکای مصادف با اتفاقات وحسها وزمانهایی می شوند که انگار نباید ثبت شوند. انگار چنین بهتر است که گفته ودیده نشوند و مطالبی که می آیند ومی روند ونمی مانند.
زود دلبسته می شوم. حتی دلبسته این برگ سبز و این فضا ونقل مکان به فضایی دیگر وقالبی دیگر راحت برایم بدست نمی آید .دل کندن هم هنری است که باید آموخت.
وقتی حوزه انتخاب آدمی گسترده تر می گردد٬ هر چند انتخاب مشکل تر می شود ولی رضایت از انتخاب نیز بالاتر می رود.امروز که چنین بود!.
امروز روزش بود .عکسها رو که درون پاکت سفید بود گرفتم .حضورشان بر هستی سنگین امروزم باری اضافی بود. از درون پاکت بیرون آوردمشان. به عکسهای خودم نگاهی کردم درون پاکت گذاشته و به آب جاری در جوی سپردم تا با آب راهی شده وکم کم در وجودش محو گردند. وقتی به پاکت غلتان بر روی آب نگاه می کردم دلم می خواست آب نیز مرا با خود ببرد.جریان یابم وپاک گردم ولی جوی باریک تر از آن بود که بپذیردم.
مدتی نگذشت که آسمان چنان رعدی زد وبه دنبالش بارانی با قطرات درشت وتند فر وریخت که در عرض چند دقیقه با تمام وجود خیس شدم و ذهن سنگینم نیزاز این بی معنایی های امروز سبک. در آب روان جاری نگشتم ولی باران آسمان شستشویم داد .در آخر احساس خوبی بود ...