میلادت مبارک از دور...


نیستی ومن به جای تو دسته گل تولدت را در آغوش گرفتم .می دانی چقدر کم در آغوشت گرفته ام ودر آغوشت بوده ام.یادم نیست آخرین بار کی بود .یادم نیست.دور بود گویا.
غرور بنامش یا حسی دیگر نمی دانم. هر چه بود فقط نگاهت می کردم  و یا چون دزدی بوسه ای را سریع ازگونه هایت می دزدیم  و می گفتم تولدت مبارک و می رفتم .
سردم شد. باید بروم . راستی چند سالت شد؟

یک بار چون هیچ است...*


هیچ وسیله ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسه ای امکان پذیر نیست. در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد می کنیم.مانند هنر پیشه ای که بدون تمرین وارد صحنه شود ....


 *میلان کوندرا.

 

درونی مملو از کوچه های بست٬چاه وچاله ودرهای تیره بسته*


ما فقط در جستجوی انسان در سایر کرات هستیم و بس. ما به جهانهای دیگر نیازی نداریم .ما آینه لازم داریم .ما نمی دانیم با جهانهای دیگر چه باید بکنیم .جهان ما از سر خود ما هم زیادی است. ما در پی تصویر آرمانی شده خود هستیم.بعضی ازاین کرات بعضی از این تمدنها بایستی از تمدن ما تکامل یافته تر باشند.در بعضی دیگر امیدواریم رو نوشت گذشته خود را باز یابیم. اما در این بین در مقابل چیزی هست که ما نمی پذیریم، در برارش جبهه می گیریم و از خود دفاع می کنیم.آخر ما عصاره پاکدامنی محض و تندیس بشر قهرمان را با خود به همراه نیاورده ایم ما همانطور که هستیم به سولاریس پرواز کردیم و وقتی طرف مقابل حقیقت را ،بخشی از آن را که ما پنهان کردیم به ما نشان می دهد آنرا نمی پذیریم.

*تیکه ای از داستان سولاریس نوشته استانیسلاولم. اگر اهل فلسفه ٬ روان شناسی و داستانهای عملی تخیلی هستید این داستان از مناظر مطرح شده (یا شاید زاویه های دیگر نیز)بسیار خوب است.