پزشک در حالیکه که نسخه را به دست بیمار می داد گفت: حتما بعد از این همه سال دیگر می دانی که چه شرایطی بیماری را حادتر و ماندگارتر می کند
بیمار نسخه را از پزشک گرفت و گفت :می دانم سالهاست پزشکان گفته اند و می دانم!
پزشک به رسم احترام برخاست. بیمار به طرف در رفت در را باز کرد .فضای دنیای بیرون_ نورش ،صدایش،رنگش ،حالش ،گذشته اش دوباره به اتاق ذهنش هجوم آورد .وقتی می خواست از در خارج شود پزشک دوباره گفت:
باید از هرچه اضطراب و دلواپسی و فکرهای بیهوده و آزار دهنده و پریشان است رها شوی و گرنه داروها بی تاثیر می ماند و بیماریت مزمن تر و وخیم تر می شود.
بیمار نگاهی به بیرون انداخت برگشت لبخندی زد و گفت :باشد. سعی می کنم .
در دل تکرار می کرد سعی می کنم !.و با خود می خواند :
غمی هست، همیشه
تا بنالیم از آن.
دردی،
که تسکین آن را:
سایش دستها باشد
سایش تنها
آغوش بیفریب.*(!!!)
*
بیا رها بشیم!
همیشه دردی٬غمی باید باشد .شاید حتی با وجود آغوشی بی فریب !!!. همیشه.برای ...
رها شدن . قبلا حرفش را زده بودیم نه!.
دوست خوبم سلام وب زیبایی داری به من هم سری بزن /مرسی
غمی هست همیشه تا بنالیم از آن ...
هرچه میکشیم از این همیشه ی بی پایان است ...
همیشه بی پایان.
غمها را پایان هست ..چرا نباشد .... دنیای درام پایان دارد !!
هم دارد .هم ندارد. تا آدمش که باشد.
الهام جان
بیا یه لطفی در حق من بکن ... کدلینکهات رو به من هم بده تا منم بذارم تویه بلاگم ... همون کدی رو که بلاگ رولینگ بهت داده ...
راستی به من سر نمی زنی ؟؟
ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم به هوای دل ما می آیی
باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی!
((قیصر امین پور))
دیگران را غمی هست بدل ولیکن غم من .....بقیشو یادم رفت!!!
بله ...آغوش بی فریب...آنچه یافت می نشود آنم آرزوست.
... تنها پناهگاه اغوشی بی فریب ...
سبز بمان!
دوست یعنی همین ....