رویایش
آشیانی بود گرم و راحت
مامنی اطمینان بخش تا پس از پرواز در آبی آسمانها
درونش فرود آید
بالهای خسته اش را بگستراند
و جان تازه ای یابد
برای بودنی دوباره
پرنده
از برای رویایش
بهترین شاخه ها را برگزید
لانه ای ساخت
زیبا و محکم
و لی
هیچ نگاه نکرد
آشیانش را بر روی کدامین درخت می سازد
درخت او
سست ترین ریشه ها را در خاک داشت.
و خشک ترین شاخه ها در بر.
بعضی وقتا ما ادما واسه خودمون مامنی رو انتخاب می کنیم مثلا عاشق چشم و ابروی کسی می شیم ...
بعضی وقتهام تکیه گاهی که لزوما آدم نیست.
kari ke ma aghlab mikonim ,,,
اینجا میام دلم میگیره میشه بگی چی شده؟خوب لونشو برداره بره جای دیگه الهام جان.!یا دوباره از نو..زندگی همینه..نمیگم آسونه ولی خوب....
چیزی نشده . قصه یه پرنده ولانشه. قصه ی گاهی من. گاهی تو .گاهی او. فقط بلند شدن برای من آسان نیست. من زود پا گیر لانه ام می شوم.
خانه را باید ساخت هر چند سخت
هر چند سخت ...
خانه را باید ساخت اما کجا.!.جایی که درختش با ریشه باشه. محکم باشه. تکیه گاهی که نلرزه. خودش با یه باد فرو نریزه. خدایی باشه که خدا باشه.
پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم وحسرت دُرناها
وبه هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو میکشند
خوشا رها کردن ورفتن!
خوابی دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن مردن به رهایی !
آه این پرنده
در این
قفس تنگ نمی خواند
بلد نیستم قصه رهایی را.
چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست
خانه را تمامی پی روی آب بود
...
((سهراب سپهری))
دریغا.
این همون آغاز آبی ...شاید هم آغازی دوباره و چند باره ولی آبی آبی...
با چشمان تو آری. آغازی دوباره . آغازی دیگر. آبی آبی آبی.
آیا از این قصه گریزی هست ؟ پرنده هیچ گاه درخت شناس نبوده و عمر کوتاه او هم اجازه چنین تجربه اندوزی به او نمی دهد . ما ها دنیامون رو برای از بین رفتن بر روی هیچ می سازیم.