قرار نبود حرف به این جاها بکشد ولی او نشسته بود و از خودش می گفت.در یک جا بود که بر خود لرزیدم او آینه ای شده بود وداشت حسها و فکرها و گذشته مرا می خواند و باز گو می کرد .او داشت از من می گفت نه از خودش گویی.و من داشتم درونم را در جلوی چشمانم می دیدم.و صدایش را می شنیدم .و آنچه که از آن می گریختم به تمامی در برابرم در هیئتی دیگر متجلی گشته بود و من می خواستم بگریزم از اتاق آن چنان که می گریزم از درون گاه و او ، دیگری داشت باز گو می کرد و مرا ٬درونم را می خواند.
و باز باران.
در زیر باران نه شاعر می شوم ونه عاشق
ولی هیچ چیز جز هوای بارانی نمی توانست دوباره آرامم کند.
هیچ گاه باران و بهار را چون امسال دوست نداشتم
هیچ گاه چنان محتاج حضورش نبودم که هستم
امروز در زیر باران در میان شمشادها قدم زدم
تنهای تنها
بدون دوست و بدون یار
و دستمانم در دستان خودم
و با خویشتن گویی در آشتی
و آرام آرام
چقدر خوشحالم که از کودکی با چتر غریبه ام.
سلام خوبی
وبلاگ خیلی با حاله
ما روز اول شروع کردیم
کارمون هم در مورد ترفند آموزش موزیک نرم افزار وطراحی سایت و......
خوشحال می شیم سر بزنی
موفق باشی
باز باران .. باز ترانه ... و رفتن من و تو در زیر باران و زمزمه بدون چتری باز ......
می توان در گریهی ابر، با خیال غنچه خوش بود ...