عاقبت خاک ره است
کوزه خاکی پست
کوزه گر یادت هست
تو خودت می خواندی
باید از اینجا رفت
باید از جاری رود
پر شداز وسعت دریای کبود
خالی از خاک سفالینه پست
من همان کوزه خاکینه پستم
اما
خالی از آبی رود
پرم از هندسه کوچک باغ
پرم از سردی آب
پر نمناکی صبح
پر آواز کلاغ
پر خالی شدن از خاطره نازک آب
من پر از خستگی راه درازم
پرم از گرمی یک عمر دویدن
پرم از شیشه فولادی درد
پرم از سادگی مبهم عشق
پرم از پستی یک کوه گناه
باورت هست
پر از حسرت یک دست نوازش باشم
پر از افسانه آب!
پستم را بگذار
حسرتم خاکی نیست
غربتم را دریاب
لحظه ای بردارم
هر چه می خواهی کن
خواستی آبم کن
خواستی خالی کن
خواستی بشکن وبر سنگ زن و خاکم کن
بخدا باور کن لحظه خرد شدن
پرم از خاطره گرمی سر پنجه ی تو
پرم از آبی احساس حضور
گرچه خاکم
پرم از اندیشه آب
پیش لطفت
پر اندیشه دریا هستم.
*شاعرش را (م.م) دوست می دارم. از دیوار تنهایش گذشتم ومهمان خانه اش شدم. ولی کوتاه زمانی لیاقت حضور را داشتم.
شعر قشنگی بود. پرم از سردی آب
پر نمناکی صبح
پر آواز کلاغ.......تنهایی بعضیا گاهی برای آدم جایی نمیذاره.
تو همان کوزه ای هستی که در تشنگی یاور لب تشنه ای میشود ......
بالاخره این شعری رو که میخواستی بنویسی، نوشتی.
میدونی وقتی من افتادم زمین و شکستم، نه پر بودم از خاطرهی گرمی سر پنجهی کسی،نه پر بودم از آبی احساس حضور، نه پر بودم از آب. ولی پر بودم از خالی. شاید چون خالی بودم و سنگین نبودم، به راحتی از لب تاقچه افتادم و شکستم...
نشکستی هنوز. گویی ترک برداشتی!!!
پرم از کلی کامنت
ولی باز لکنت من
واژه هامو بلعیده
.................................
تو ولکنت !!.اختیار دارین.
پرم از حسرت دوست! یک لحظه نگاه
نمیخواهم بدانم بعد از مرگم چه خواهد شد؟
نمیخواهم بدانم کوزه گری از خاک اندامم چه خواهد ساخت، ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد و گلویم سوتکی باشد در دست طفلکی گستاخ و بازیگوش، تا هر لحظه دم گرم خود را در گلوی سردم بفشارد و به این سان سکوت مرگبارم را در هم بشکند و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد.
الحق که شعر قشنگی بود.
موفق باشید
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کنند
زنهار!کاسه ی سر ما را پر شراب کن ...