تمام حجم اتاق زیر تابش نور خورشید روشن شد.. چشمها شو باز کرد. .نگاهش به برگهای درخت سپیدار که در پشت پنجره در حال رقص صبحگاهی بودند افتاد. چقدر این درخت را دوست داشت. به هم خوردن برگهاش صدای ریزش باران را در ذهنش تداعی می کرد. لبخندی زد. به زندگی سلامی داد. و بلند شد تا زندگی را دوباره مزه مزه کند .امروز روز دیگری بود.
سلام
چقدر قشنگه وقتی که با صدای برگهاش یاد بارون می افته.بارون.....بارون....بارون...واقعا یه کلمه چقدر می تونه قشنگ باشه؟وقتی می شه با بارون همه چیزای قشنگ رو دید همه حرف های قشنگ رو شنید ..........
سلام . واقعا که زیبا بود . روح لطیفی دارید . من که لذت میبرم . سلامی دوباره به زندگی .
نگاه تازه بیاور
که در زیر آفتاب چو بنگری
همه چیز تازه است...
نمی دانم این معجزه های سبز تناور اسم کدامشان سپیدار است.
ولی می دانم که همه شان را دوست دارم.
می دانم که آدمی که صدای برگ درخت ها را دوست دارد و می داند نام کدامشان سپیدار است، آدم قشنگی است.
خوش به حالش
من که مدت هاست ...
تو از دیشب می دونستی اینا رو؟
اگه آره که من بریدم و تمام گردیدم!
موافقم که روز با روز فرق داره.
توی فیلم FLATLINERS نلسون که به هوش میاد میگه:
امروز روز خوبی برای مردن نیست.
سلام خیلی متن جالبی بود یه سر هم به ما بزن
شاید خوشت بیاد...
ساده و دلنشین ...واقعا زندگی چیز دیگه ای هست به غیر از همین؟
قربون این روحیه ........