به درونش که نگاه می کنی هیچ چیز درست و حسابی پیدا نمی کنی پر از چیزهای کهنه و قدیمیه. حرفها و کارهایی که غبار گرفتن و کهنه شدن . چیزهایی که شکستن و اون با خرده شیشه هاش هنوز سرگرمه مثل یه جور وسواس . جایی برای چیزهای نو و ناب یافت نمی شه تازه اگر هم بیان توی این ازدحام خرت و پرتها محکوم به فنان.سرگرمه به همون چیزهای گذشتنی ودور ریختنی .و اون مثل یه وسواس دست از سرشون برنمی داره.و توشون می غلته و دست و پا می زنه این ور و اون ورشون می کنه و توشون گم می شه. اون همه چیز رو می بینه بدون اینکه نگاه کنه و می شنوه بدون اینکه گوش بده واز کنار همه اینها می گذره چون جایی برای این چیزهای جدید نداره. اون مثل یه وسواس رهاشون نمی کنه تا دوباره بتونه ببینه ، بشنوه ، فکر کنه و جونه بزنه.
الهام
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 05:47 ب.ظ
عاشق همین آشغال ها هستم ...همیشه ... بعضی چیز های قدیمی رو حاضر نیستم با دنیا یی نو عوض کنم ...
بعضی چیزهای دنیای قدیمی اشغال نیستند که بخوایم عوضشون کنیم. منظورم این نبود اصلا. از قرار بد گفتم.
خوشمان نیامد.
چه خوب.
سلام. راست می گی. وقتی به درونش نگاه می کنی شاید چیز درست و حسابی پیدا نکنی. اما وای اگه یکیشون گمشه. همه جا رو زیر و رو می کنی :)
و امروز هر جا بنگری این گونه است...
و همه چیز درهم و برهمه دیگه ..... نه ؟
دچار باید بود
وگرنه زمزمه ی حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.