امروز روزش بود .عکسها رو که درون پاکت سفید بود گرفتم .حضورشان بر هستی سنگین امروزم باری اضافی بود. از درون پاکت بیرون آوردمشان. به عکسهای خودم نگاهی کردم درون پاکت گذاشته و به آب جاری در جوی سپردم تا با آب راهی شده وکم کم در وجودش محو گردند. وقتی به پاکت غلتان بر روی آب نگاه می کردم دلم می خواست آب نیز مرا با خود ببرد.جریان یابم وپاک گردم ولی جوی باریک تر از آن بود که بپذیردم.
مدتی نگذشت که آسمان چنان رعدی زد وبه دنبالش بارانی با قطرات درشت وتند فر وریخت که در عرض چند دقیقه با تمام وجود خیس شدم و ذهن سنگینم نیزاز این بی معنایی های امروز سبک. در آب روان جاری نگشتم ولی باران آسمان شستشویم داد .در آخر احساس خوبی بود ...
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی
ب - الف - ر - نون : باران
موجود جالبیه، نه؟!!
زیر باران باید رفت....
دیشب در باشگاه در حال دویدن با بارش باران منهم خودم را شستم و جا گذاشتم و امدم ....
بارانـــــــی باید ...
همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید...
باز روشن می شود ، زود
تنها فراموش مکن این حقیقتی است
بارانی باید ، تا که رنگین کمانی برآید
و لیموهایی ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود
و گاه روزهایی در زحمت
تا که از ما ، انسانهایی تواناتر بسازد.
خورشید دوباره خواهد درخشید ، زود
خواهی دید.