از اتاقی به اتاق دیگر ٬سر گشته ونا آرام به دور خویش پیچیدن
ورقهای پخش و رها شده بر روی میز و کتابهای باز ونخوانده
دلهره ای برای این ناتمامی ها وآنچه نمی دانم چیست
حوصله ای که گریخته و مخفی در پستویی که نمی یابمش
نیرویی که با تلاش جمع کردم وحال از رخنه ای دیگر در حال فرو ریختن است
ودوست داشتنهایی که از یاد برده ام وگرنه برای رهایی دل به آنها می سپردم
ووجودی که در طراوت حیاط سبزمان لبریز رهاییش می کردم
حوصله ای نیست
ومی نویسم این حال را
از سر خودخواهی
شاید که ته کشید این حال واین بی حوصلگی
در این هوای مست کننده بهاری
من فکر می کنم که نوشتن یک جور بیان حالات خاص و یکه ای است که فرد را در بر می گیرد و خب این طبیعی است که آدمی در هر زمانی به گونه ای است و باز هم فکر می کنم بیان این حالات هر چه قدر درونی تر و خصوصی تر بازتابش متعالی تر و زیباتر واین اصلن خودخواهی نیست...
گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ