*** دو چهار چرخ با فاصله اندک از هم در حرکت در درون هر دو موجودی به نام انسان با این تفاوت که بر صورت یکی نقش ونگار گذر زمان آن چنان نقش بسته که خواهان گریز از آنی وبر روی دیگری چنان لطافتی از زندگی جاری است که شور دیدن رهایت نمی کند از آن کالسکه تا آن ویلچر چقدر راه است از کودکی که در اغازدست وپنجه نرم کردن با زندگیست تا پیری که با هراس از مرگش در حال جنگ. چقدر راه؟
**** جایم چقدر مشخص بود آن هنگام که دیگری ها را در شیشه های در بسته با علامت مخصوص دسته بندی می کردم وامروز من چه حیرانم چون علامتهای روی شیشه ها راپاک کرده ام. من در کدام شیشه قرار می گرفتم؟
***** آن هنگام که به دلشوره ونگرانیش خندیدی ٬نمی دانستم دلواپسیهایت را پشت ماسکی ازآرامش پنهان می کنی وگرنه دوساعت تمام مدام شماره تلفن نمی گرفتی.راستی چر اخود را ان گونه نمایش می دهی ...
الهام
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1382 ساعت 12:52 ق.ظ
از وبلاگ صادق میام ... اول از همه سلام ...
سلام
و شاد باشید
سلام عزیز امیدوارم همیشه همینجور موفق باشی زیبا بود یه سری هم به من بزن
همه پشت نقابیم. فقط بعضی ها نمی تونند دایم نقابشون رو روی صورت نگه دارند و انوقت می فهمی که نقاب دارند. کسی که نمی دونی نقاب داره بازیگر ماهرتریه.
فاصله ی زیادی بین آن کالسکه تا آن ویلچر نیست اما
مسیر واقعی، درون ماست:
موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه ایست، رفتن رسیدن است
یه امای دیگه: اون هم به افرادی مثل من و شما برمیگرده :
بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است
(ببخشید اگه افاضه فضل شداااا !!!)