...

فردا .او خواب دیده است فردا شفا می گیرد
شفا یعنی؟زندگی یا مرگ.
حلالیت. همه را بالاخره حلال کرد نمی دانم از خستگی بود ویا واقعا...
همه در دورش وگاهی خنده ها از انچه می گفت ولی خنده هایی بس دورغین که درد درونیش از گریه تلخ تر است وآزار دهنده تر.
برایش دعا کردم .بی امید به خوب شدن کاملش. برای رهایش واسوده شدن از این زندگی که با سختی به دنیا امدی وحال با سختی روز های پایانیش را می گذراند. چقدر دعا می کرد زمین گیر نشود ولی.....
امشب حمامش کرد وغسلش داد وخواباندنش وفردا.. حس غریبی است .انتظاری بی مفهوم

ومن چرا می نویسم. دو هفته پیش با او عکس گرفتیم وفیلمبردای کردیم .برای چه؟برای اینکه بماند برای روزی که نیست و این را فقط با نگاه می شد در چشمان همه دید. ومن با اینکه هنوز قصد نوشتن نداشتم می نویسم که...بماند برای چه ؟برای روزی که نیست؟ مسخره نیست.شاید نیست. این دنیا همه چیزش مسخره است. به دنیا امدن٬عشقش٬زندگیش٬مرگش و...

نظرات 1 + ارسال نظر
صادق سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:44 ب.ظ http://restart.blogsky.com

سهراب می‌گوید:
«آبادی‌ام ملول شد از صحبت زوال...»

اما اخوان:
«زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست!»

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد