گذشت ایام....

زمانی دستهای کوچکم را در دستانت می گرفتی وچنان محکم وسریع قدم برمی داشتی که من مجبور بودم قدمها یم را تند برداشته وگاهی حتی از نفس بیافتم وآن هنگام که به چهره ات نگاه می کردم شور وشوق را در چشمانت می دیدم. واکنون من باید دستهای چروکیده وضعیفت را در دستانم بگیرم وبرای همراهیت آرام آرام قدم بردارم ونگاهم مدام به زیر باشد تاشرمندگی را در چشما نت نبینم. بیماری و زمانه چه زود توانت را گرفت تویی که در نگاه کودکانه ام سخت وبا جذبه بودی !!!

نظرات 3 + ارسال نظر
صادق پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:00 ق.ظ http://restart.blogsky.com

خیلی خوب مطلب رو پرورش داده اید.

اما به هر حال شاعر در مورد گذر ایام میگه:
اگر خود بمانی به گیتی د راز
ز رنج تن آید به رفتن نیاز

انسان مه الود پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:31 ق.ظ http://ensan.blogsky.com

روزها می گذرند بدون اینکه ما بتونیم کاری بکنیم. هر کودکی بزرگ می شود و هر جوانی پیر. کاش بتوانیم کاری برای آنها بکنیم که در کودکی برایمان کرده اند.

پیام پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:43 ق.ظ http://payamra.com

و این بازی زمانه همیشگی ست .... قرعه بر ما هم خواهد افتاد ... در مورد سوالتون باید بگم الهام خانم که این شعر ها همون موقع میان بر صفحه و منتقل میشن تا در اختیار شما دوستان عزیز قرار بگیره ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد